توسل و رابطه آن با توحید
در این قسمت به ذکر دو نکته مهم در ابن باره می پردازیم: اولا مسئله توسل از موضوعات فقهی است نه اعتقادی؛ بنابراین نمی توان باورمندان به توسل را کافر یا مشرک نام نهاد و توسل را مساوی با شرک دانست. حمیری در کتاب درنگی بر حقیقت توسل در این باره آورده است: «برخى معتقدند توسل از مباحث اعتقادى است و اعتقاد به آن موجب كفر، فسق بدعت يا گمراهى مىشود. اما در واقع، توسل از مسائل اعتقادى نيست، بلكه از موضوعات فقهى است كه حكم آن جواز يا استحباب است و وارد كردن مباحث فقهى در شمار مسائل اعتقادى، اشتباهى بسيار بزرگ، و تغيير حقيقت و انحراف امور از مسير خود است. اصل اين است كه هر بحثى در جايگاه درست و تخصصى خودش قرار گيرد. از سوى ديگر، يادآور مىشويم كه فقيهان مذاهب مختلف، توسل را در بحث نماز استسقا يا زيارت قبر حضرت رسول مىآورند.[1]
وی در ادامه می افزاید: «ما هيچيك از علماى مباحث اعتقادى را نديدهايم كه توسل را در مبحث توحيد مطرح كرده باشد. اگر كسى اين سخن را نمىپذيرد، يك كتاب به ما نشان دهد كه در آن توسل از مسائل اعتقادى قلمداد شده باشد. بىترديد چنين كتابى را نمىتوان يافت؛ مگر برخى رسالههاى معاصران كه سوداگرايانه بر طبل مخالفت مىكوبند. اينان بايد به كتابهاى مذاهب چهارگانه مراجعه كنند تا ببينند ائمه چهارگانه اهلسنت، يكى از مسائل فرعى را در شمار مسائل اعتقادى قرار دادهاند يا نه! در نتيجه، معاصران مخالف، دچار اشتباه فاحشى شدهاند.»[2]
وی سپس به نقل سخنان برخی از علمای اهل سنت در این باره می پردازد، که در اینجا برخی از این سخنان را می آوریم:
«ابنتيميه» پس از نقل ديدگاههاى فقها در مسئله توسل، مىگويد: هيچكس نگفته است معتقد به ديدگاه اول (جواز توسل)، كافر شده است. دليلى بر تكفير او نيست؛ زيرا اين يك مسئله ساده است كه ادله آشكار و محكمى براى تكفير ندارد. كفر، زمانى رخ مىدهد كه يكى از ضروريات دين يا احكام متواتر و اجماعى و مانند آن انكار شود. بلكه تكفيركننده در اين مسائل، شايسته مجازات شديد و تعزير است؛ همان مجازاتى كه براى افترا زنندگان به دين تعيين شده است؛ به ويژه اينكه پيامبر در اينباره فرموده است: اگر كسى به برادر دينىاش بگويد«اى كافر!»، اين سخن به يكى از آنها برمىگردد.[3]
«حسنبن غنام احسائى» از هواداران شيخ محمدبن عبدالوهاب، در كتاب «روضة الافكار و الافهام لمرتاد حال الامام» به شرح انديشههاى محمدبن عبدالوهاب مىپردازد. وى در اين كتاب مىنويسد: «اين مسئله (توسل) از مسائل فقهى است. در مسائل اجتهادى، انكار و مخالفت معنا ندارد».
«شيخ بشير سهسوانى» كه از سرسختترين مدافعان انديشه محمدبن عبدالوهاب است، اين عبارت را از او نقل كرده است.
«سعدبن حمدبن عتيق نجدى» از پيشوايان و بزرگان انديشه محمدبن عبدالوهاب، در كتاب الرسائل مىنويسد: «ما در مسئله توسل، با توسلجويانى كه به استناد روايات، توسل مىجويند، سختگيرى نمىكنيم».
«سيد صديق حسن خان قنوجى»، يكى از علماى هند و هوادار انديشه شيخ محمدبن عبدالوهاب در كتاب خود مىنويسد: مسئله توسل به انبيا و صالحان، از مسائلى است كه ميان علما، اختلافى است. اين اختلاف به جايى رسيده است كه برخى از آنان، بعضى ديگر را تكفير كرده يا به بدعتگذارى يا گمراهى متهم ساختهاند. اما اين مسئله، سادهتر و آسانتر از اين است. [4]
وی در نهایت نتیجه می گیرد که به هرحال مسئله توسل، سزاوار چنين درگيرىها و اختلافات نيست. اما ميان مردم اين دوران، گروههايى هستند که فرهنگ انكار و مخالفت را پيش گرفتهاند. برخى از آنان با اينكه مىدانند تو بر حقى و اعمال تو موافق با سنت نبوى است، اما با لجاجت مقابل تو مىايستند و به مخالفت و انكار برمىخيزند. خداوند در وصف اين افراد مىفرمايد:«فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ» [5]
برخى ديگر از اين مردم، از مسئله آگاهاند، اما تأويل آن را درك نمىكنند. در نتيجه، با اهل حقيقت و درستى به مخالفت برمىخيزند. خداوند در وصف چنين افرادى مىفرمايد:« بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظّالِمِينَ».[6]
برخى ديگر عالماند، اما خداوند آنان را از هدايت يافتن محروم كرده است. در نتيجه، با اهل حقيقت ستيزهجويى و مخالفت مىكنند. خداى متعال در توصيف چنين افرادى مىفرمايد:« وَ إِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هذا إِفْكٌ قَدِيمٌ».[7] گروهى از اينان نيز از علم بىبهرهاند. بنابراين شايسته است انسان عاقل به دنبال يافتن حقيقت باشد. از خداوند مىخواهيم كه توفيق و هدايت را روزى ما گرداند: «وَ ما تَوْفِيقِي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ».[8]
ثانیا، انسان موحد هرگونه تغییر و تصرف در جهان را حق خداوند و شایسته او می داند و معتقد است که مخلوقات جهان جز به اذن او نمی توانند در آن تصرف کنند؛ یعنی هر چه در مسیر الهی قرار گیرد و با اجازه خداوند و تأیید شرع مقدس باشد می پذیرد و هر چه در خلاف مسیر و مجرای الهی و بدون اذن و اجازه خداوند باشد شرک می داند.[9]
بر اساس این دیدگاه، واسطه ها هیچگونه استقلالی از خود ندارند؛ چنانکه قرآن از زبان فرشتگان می فرماید: «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[10] و در جای دیگر درباره استقلال نداشتن پیامبر در کم و زیاد کردن وحی می فرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ، لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ، ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ».[11] با توجه به این دیدگاه؛ یعنی نگاه استقلالی نداشتن به واسطه ها؛ هرگز اعتقاد به واسطه ها شرک تلقی نمی شود.
خداوند تبارك و تعالى مىتواند در آغاز خلقت افراد، علم به ذات، اسماء و صفات خود را در دلهاى بندگانش ايجاد كند؛ بىآنكه پيامبرانش را واسطه اين كار قرار دهد. سنت خداوند در رابطه با برخى پيامبران نيز چنين بوده است؛[12] اما از آنجائیکه جهان از نظر جهانبينى اسلامى ماهيّت «از اويى» دارد، قرآن كريم در آيات متعدّدى عمليّات اعجازآميز از قبيل مرده زنده كردن و كور مادر زاد شفا دادن را به برخى پيامبران نسبت مىدهد، امّا همراه آن نسبتها كلمه «باذنه» را اضافه مىكند. اين كلمه نمايشگر ماهيّت «از اويى» اين كارهاست كه كسى نپندارد انبياء از خود استقلالى دارند.[13]
به عنوان مثال خداى سبحان در قرآن كريم درباره توانایی های حضرت عيسى، چنين مىفرمايد: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبِينٌ».[14] در اين آيه، پس از برشمردن هر يك از توانایی های ياد شده، عبارت به اذن من آمده است.
و چون بنىاسرائيل حاضر نشدند به واسطه [پيامبر الهى] ايمان بياورند و حضرت موسى را كوچك شمردند و خواستند كه خداوند بىواسطه با آنان سخن بگويد اين آيه را نازل شد: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ».[15]
در سوره مائده نيز مىبينيم كه آنان بهانهگيرى كردند و خواستند كه خداوند بدون واسطه، سفرهاى از آسمان بر آنان فرو فرستد. اما خداوند سبحان، فرشتگانى را با مائده نازل كرد. به همين دليل حضرت عيسى به آنان پاسخ داد: «اِتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ» [16]
هنگامى كه انسان متوسل مىشود يا استشفاع مىكند بايد توجهش به خدا، و از خدا به وسيله و شفيع باشد، زيرا چنانكه گفتيم شفاعت واقعى آن است كه مشفوع عنده، شفيع را برانگيخته است براى شفاعت، و چون خدا خواسته و رضايت داده است شفيع شفاعت مىكند، بر خلاف شفاعت باطل كه توجه اصلى به شفيع است براى اينكه اثر بر روى مشفوع عنده بگذارد، لهذا مجرم در اين وقت همه توجهش به شفيع است كه برود با قدرت و نفوذى كه در مشفوع عنده دارد او را راضى گرداند. پس اگر توجه اصيل به شفيع باشد و از ناحيه توجه به خدا پيدا نشده باشد شرك در عبادت خواهد بود.
فعل خدا، داراى نظام است. اگر كسى بخواهد اعتناء به نظام آفرينش نداشته باشد گمراه است. به همين جهت است كه خداى متعال گناهكاران را ارشاد فرموده است كه در خانه رسول اكرم () بروند و علاوه بر اين كه خود طلب مغفرت مىكنند، از آن بزرگوار بخواهند كه براى ايشان طلب مغفرت كند.[17]
با توجه به آنچه گفته شد، می توان دریافت که، تعظیم اولیای الهی و توسل به آنان، چه در زمان حیات آنها و چه بعد از آن و تعظیم قبور و جایگاه آن ها نه تنها منافاتی با توحید ندارد، بلکه از مصادیق تعظیم شعایر الهی است؛ چنانکه در قرآن امده است: «ذلِکَ وَ مَن یُعَظَّم شَعَائِر الله فَاِنِهَّا مِن تَقوَی القُلُوب»؛[18] اين است [فرايض خدا] و هر كس شعاير خدا را بزرگ دارد در حقيقت، آن [حاكى] از پاكى دلهاست
[1] . براى نمونه ر.ك: المجموع، نووى، ج۸، ص۲۷۴؛ إعانة الطالبين، ج۲، ص۳۱۵؛ المغنى، ابنقدامة، ج۳، ص۵۸۸؛ الشرح الكبير، ابنقدامة، ج۱، صص۴۹۴ و ۴۹۵؛ الانصاف، ج۲، ص۴۵۶؛ الاختيار، ج۱، ص۱۷۴؛ فتح القدير، ج۲، ص۳۳۷؛ حاشية الطحطاوي على مراقي الفلاح شرح نور الإيضاح ، ص۴۰۷؛ الفتاوىالهندية، ج۱، ص۲۶۶.
*********************************************************
[2] . درنگی در حقیقت توسل، ص 75.
[3] . همان، 76-75.
[4] . درنگی در حقیقت توسل ، ص 77.
[5] . البقره/89.
[6] . یونس/39.
[7] . الاحقاف/11.
[8] . هود/88؛ درنگی در حقیقت توسل، ص 78.
[9]. همان.
[10] . الصافات / 60.
[11]. و اگر [او] پارهاى گفتهها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مىگرفتيم، سپس رگ قلبش را پاره مىكرديم. الحاقه/ 46-44.
[12] . البقره/31.
[13] . مجموعه آثار، 2/132.
[14] . المائده/110.
[15] . الشوری/51.
[16] . المائده/112.
[17]. مجموعه آثار، 1/ 264-263.
[18] . الحج/32.