پیشگفتار
ازدواج به عنوان مهمترین و عالیترین رسم اجتماعی، برای دستیابی به نیازهای عاطفی و امنیتی افراد بزرگسال همواره مورد تأیید بوده است. آنچه در ازدواج مهم است رضایت از ازدواج و سازگاری زناشویی میباشد (برادبری، فینچام، بیچ، 2000). رضایت زناشویی فرآیندی است که پیامد توافق زناشویی است و به صورت درونی احساس میشود. هر دو زوج به گونهای رفتار، تصور و ادراک میکنند که گویا نیازها و انتظاراتشان برآورده شده و چیزی وجود ندارد، که در روابطشان خلل ایجاد کند (بوستانی پور، ثنایی، کیامنش،1386).
رضایت زناشویی حالتی است که طی آن زن و شوهر از ازدواج با یکدیگر و با هم بودن احساس شادمانی و رضایت دارند. اغلب، رضایتمندی زناشویی را به صورت نگرشها یا احساسات کلی فرد راجع به همسر و رابطه شان تعریف میکنند. رضایتمندی زناشویی یک مفهوم کلی است که در وضعیت مطلوب روابط زناشویی احساس میشود. از طرفی رضایتمندی زناشویی زمانی اتفاق میافتد که روابط زن و شوهر در تمامی حیطهها به هنجار گزارش شود (هالفورد2001). رضایت یک فرد از زندگی زناشویی به منزله رضایت وی از خانواده محسوب میشود و رضایت از خانواده به معنای رضایت از زندگی بوده و در نتیجه باعث تسهیل در امر رشد و تعالی و پیشرفت مادی و معنوی جامعه خواهد شد (عدالتی و ردزوان،2010).
رضایت زناشویی، یک ارزیابی کلی از وضعیت رابطه زناشویی یا رابطه عاشقانه کنونی فرد است. رضایت زناشویی میتواند انعکاسی از میزان شادی افراد از روابط زناشویی و یا ترکیبی از خشنود بودن بواسطه بسیاری از عوامل مختص رابطه زناشویی باشد. میتوان رضایت زناشویی را به عنوان یک موقعیت روان شناختی در نظر گرفت که خود به خود به وجود نمیآید، بلکه مستلزم تلاشهای هر دو زوج است. بویژه در سالهای اولیه، رضایت زناشویی بسیار بی ثبات است و رابطه در معرض بیشترین خطر قرار دارد (احمدی، نبی پور، کیمیایی، افضلی، 2010).
اما علی رغم جایگاه مهم رضایت زناشویی در تحکیم روابط زوجین، این احساس رضایت با گذشت زمان دستخوش تغییر میشود و این درحالی است که زوجین در ابتداي زندگیشان، رضایتمندي بالایی را گزارش می کنند به مرور زمان و به دلایل متعدد، میزان رضایتمندي آنان کاهش یافته و کسب مجدد این احساس رضایت براي زوجین به آسانی امکان پذیر نمیشود (گریف و مالهرب، 2001 و مارکمن، 2004).
در ازدواج بدون رضایت زناشویی مشکلات موجود میان زوجین به حدی بالا است که آنها را از احساس برآورده شدن نیازها و انتظارات باز میدارد. اغلب زوج ها، جایی بین این دو انتها قرار دارند و زمینه هایی از رضایت و نبود رضایت وجود دارد (بوستانی پور، 1386). مسائل بوجود آمده در زندگی زناشویی با گذر زمان همچون لایههای بر روی هم قرار میگیرند و تا جایی ادامه پیدا میکنند که زن یاشوهر از زندگی زناشویی اظهار نارضایتی به صورت کلامی یا غیر کلامی میکنند. ناراحتی همسر به شکلهای مختلف نمایان میشود و به دلیل پاسخ دهی نامناسب از سوی همسر بر این لایهها افزوده میشود و نارضایتی زناشویی شکل میگیرد (کرایدر و فیلدز، 2002).
آمار طلاق که معتبرترین شاخص نارضایتی زناشویی است، نشانگر آن است رضایت زناشویی به آسانی قابل دستیابی نیست و اکثر زوجینی که از هم جدا میشوند یا طلاق میگیرند ابتدا یک دوره آشفتگی رابطه را تحمل و سپس به جدا شدن فکر میکنند. دورهای که معمولاً با علائم دلزدگی نمایان میشود.
دلزدگی عاطفی ناشی از عدم تناسب بین انتظارات زوجین و واقعیتهای زندگی است و میزان دلزدگی به میزان رضایت زناشویی زوجین و باورهایشان بستگی دارد. پدیده دلزدگی امری تدریجی است و به ندرت ناگهانی اتفاق میافتد در حقیقت عشق و صمیمیت به تدریج تحلیل میرود و همراه با آن فرسودگی کلی به وجود میآید. این پدیده با فروپاشی رابطه و با رشد آگاهی و توجه به چیزهایی که به اندازه گذشته خوشایند نیستند، شروع میشود و اگر در این مرحله کاری برای جلوگیری از پیشرفت این روند صورت نگیرد، همه چیز از مرحله بد به بدتر میرسد. در بدترین حالت، دلزدگی منجر به قطع شدن و گسستن رابطه زناشویی میشود (پاینز، 2002).
پدیده دلزدگی، معمولاً با علائمی خود را نشان میدهد که عبارتند از خستگی مزمن، فرسودگی، احساس از پا افتادن از نظر جسمی، عدم شادکامی، عصبانیت نسبت به دیگران، انتقاد کردن از خود، تحمل نکردن درخواستهای دیگران، عیب جویی، منفی گرایی، تحریک پذیری، احساس تحت فشار بودن، به آسانی عصبانی شدن در مورد موضوعات کم اهمیت، سردردهای متناوب، آسیبهای گوارشی، افزایش یا کاهش وزن، بی خوابی، افسردگی، تنگی نفس، بدگمانی، احساس خلأ عاطفی، افزایش میزان ریسک پذیری (نیلز، 2003).
همچنین گاتمن معتقد است نشانگان دلزدگی عبارتند از: عدم اعتماد و اطمینان در مورد آینده و در کنار یکدیگر بودن، درماندگی برای بهبود اوضاع، حس عمیق آسیب پذیری، تجربه یک حس عمیق از دست دادن، احساس اینکه هیچ کس آنها را درک نمیکند، اجتناب از کشمکش ها، مشخص نبودن حد مرز و عدم توانایی در نه گفتن (گاتمن،1993).
از پرکاربردترین روشها و رویکردهاي درمانی که به مقوله کاهش دلزدگی در بین زوجین پرداخته اند، درمانهاي شناختی – رفتاري و راه حل مدار است که براي افزایش رضایت زناشویی و آموزش نحوه ارتباط زوجین مورد استفاده قرار میگیرند. در رویکرد شناختی – رفتاري نظریه پردازان بر این اعتقادند که دوام ازدواج علاوه بر عشق مستلزم وجود عوامل دیگري نیز هست که اگر وجود نداشته باشند، زوجین باید آن را در زندگی خود به وجود آورند. (باوکم، 1990 ؛ اپشتاین1982؛ به نقل از افشارنیا و دلاور،1384).
درمانگران شناختی- رفتاري با توجه به برداشتهاي ذهنی، باورها، تفکرات، انتظارات و اعتقادات هر فرد و تأثیر آنها بر رفتارهاي روزمره و روابط بین فردي، با راهنمایی و اقدامات درمانی و نیز تصحیح مشکلات شناختی و به کارگیري شیوههاي جدید ارتباط و حل مسئله نه تنها به رشد فردي بلکه به ایجاد ارتباط صحیح و مناسب افراد نیز میپردازند. در واقع عوامل شناختی یکی از مهمترین عوامل در فهم،پویاییهاي زندگی زناشویی و تغییر در روابط زناشویی به شمار میروند (باوکم، 1990 ؛ اپشتاین 1982 ؛ به نقل از افشارنیا و دلاور، 1384).
به یکی از رویکردهای درمانی، شناختی – رفتاری، میتوان به رویکرد خود نظم بخشی اشاره کرد. اين رويكرد از روشهاي رفتاري شناختي، عاطفه مدار و بينش مدار استفاده مي كند تا زوجين را در جهت دستيابي به تغيير در رابطه توانا سازد با استفاده از فرآيند تغيير در مداخله خود نظم بخشي، هر يك از همسران تشويق مي شوند كه اهدافي را براي تغيير انتخاب كنند تا با دست يابي به آن ها، بر مشكل غلبه كنند و در نهايت آن اهداف را تحقق بخشند (ويلسون، 2005).
زوج درمانی مبتنی بر خود نظم بخشی از طریق افزایش مبادله مثبت رفتار، افزایش مستقیم محبت و مواجهه با عواطف مثبت زوجین و همچنین کمک به زوجین در شناخت نقش خود در تعارضات، موجب ارتقاء کیفیت روابط و تعمیق صمیمیت میان زوجین میگردد که چنین مبادله مثبت رفتاری میان زوجین میتواند موجب افزایش رضایت زناشویی شود، بدین شکل زوجین عواطف مثبت بیشتری در همدیگر ایجاد میکنند و از وجود یکدیگر بیشتر لذت میبرند که این موضوع یکی از عناصر مؤثر در رویکرد زوج درمانی، خود نظم بخشی است) همان منبع).
در آموزش مهارت خود نظم بخشی، هدف آن است تا با ارتقاء تعاملات مثبت و کاهش ارتباطات منفی میان زوجین، به اصلاح روابط زناشویی اقدام گردد. تکنیکهای خود نظم بخشی، شامل تبادل رفتار، مهارتهای ارتباطی، ابراز احساسات و توجه به نیازها، گوش دادن، حل مسأله و بازسازی شناختی میباشد. اثر بخشی این درمان در پژوهشهای متعدد اثبات شده است (جاکوبسن و آدیس، 2004. (این رویکرد درمانی همچنین به واسطه افزایش مهارتهای زوجین در زمینه گوش دادن همدلانه همراه با تفکر، گفتگو درباره موضوع و درک دیدگاه دیگری، موجب کاهش دلزدگی زناشویی میگردد (هالفورد، 2001).
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.